داریم توی دنیایی زندگی میکنیم که انسانیت داره لحظه به لحظه توش رنگ میبازه و از بین میره... دنیایی که نفس کشیدن توش داره سخت و سختتر میشه... دنیایی که لحظات زیادی به خاطر انعکاس رفتار دیگران درگیر بغضهای خفهکننده میشی...
و بدتر از همه اینه که خیلی هم تلاش میکنی تا فقط یه کم اوضاع رو بهتر کنی اما واقعا این همه کوه و دستای خالی و ... / شاید هر کدوم از ما بتونیم زندگیهای دو نفره، چند نفره، تنها و خانوادگی خوبی رو داشته باشیم... برای خودمون حداقل ظاهرا لحظات خوب ایجاد کنیم، شادی بسازیم، بخندیم، دلمون رو خوش کنیم به همه اون چیزهایی که داریم و ندیدهها رو ندید بگیریم، اما اجتماعی که داریم توش حرکت میکنیم با وجود حضور تکتک همه این آدمها، در جمع چه اجتماعی شده!!!!
دیروز یکی از اون روزهایی بود که کم آوردم توی هوای آلوده و نفسم بند اومد... کم آوردم میان دیدن و سکوت ... میان زندگی اجتماعی که انسانیت اصلا توش ضد ارزشه، نه ارزش... بی هنری قیمتدار شده و هنر بی قیمت... و تنها چیزی که میبینیم یه فضا و جو کرختی و نارضایتی فرهنگی که داره بیداد میکنه...
فکر کردم کمی کوهنوردی میتونه حالمو خوب کنه اما نکرد... حالم خوب نشد... گرچه وقتی خودمو توی آپارتمان گرم و کوچیک و صمیمیمون حس میکنم، نفس میکشم... حس کردم یه برنامه معنوی میتونه کمی توی این شرایط کمککننده باشه و قم و جمکران رو انتخاب کردم برای آخر هفته... تا حال دلم یه کم خوب بشه... تا راه نفسم یه کم باز بشه...
همه ما یه فرصتی بهمون داده شده برای زندگی و چه دردناکه که مجبوریم گاهی این فرصت رو در جایی و در کنار کسانی بگذرونیم که حالمون رو خوب نمیکنند... کاش میشد کاری کرد...