-
عاشقانه ها....
دوشنبه 29 شهریور 1395 02:29
روزهای ناب مادری و مادرانه های ناب در گذرند... به خودم که میام میبینم ساعت از یک نیمه شب گذشته، امیرعلی خوابیده و گاهی توی خواب یه ناله اروم میکنه. از تخت بلند میشم. دلم نوشتن میخواد. دلم میخواد ثانیه ثانیه های لحظاتم رو ثبت کنم. برای من که یه روز دختر نازپرورده و ریلکسی بودم این روزها دور از انتظار بود روزهایی که همه...
-
...
شنبه 20 شهریور 1395 08:52
مونده بودم اسم این پست رو چی بزارم. بازگشت... تولد... مادرانه های عاشقانه... خیلی وقته ننوشتم... نزدیک چند ماه... الان اصلا نمیدونم از کجا باید شرع کنم و از کجا بگم مثل کسی که مدت هاست کسی رو ندیده و حالا دیده و نمی دونه از کجا ها باید تعریف کنه... اما ازین به بعد سعی میشود زود به زود آپ کنم چون هیچ چیزی جای وبلاگ...
-
عاشقانههای بیتکرار...
چهارشنبه 12 خرداد 1395 08:52
-
روزهای انتظار...
دوشنبه 3 خرداد 1395 12:10
-
آخرینها ....
شنبه 25 اردیبهشت 1395 15:55
-
نابترین دلخوشیها...
شنبه 18 اردیبهشت 1395 07:22
-
دنیای پیش رو...
سهشنبه 7 اردیبهشت 1395 09:54
-
درهم برهمیهای سال جدید + دلنوشتههای مادرانه...
سهشنبه 17 فروردین 1395 09:13
-
آخرین کلام 94
چهارشنبه 26 اسفند 1394 16:40
-
روزگاری نو....
چهارشنبه 5 اسفند 1394 09:00
-
حس ناب...
یکشنبه 25 بهمن 1394 11:34
خوب که فکر میکنم خوشبختی رو میشه توی جزء جزء زندگی پیدا کرد... شاید این روزها موجی از مشکلات روی سرمون هوار شده باشه، از خبری که هفته پیش در مورد هانی عزیزم شنیدم و دلنگرانیهای بعدش تا غمی که آقای همسر با خود همراه میکشید و نگاه مردونهاش رو پر از دلنگرونی برای حفظ آسایش من و هانی کرده بود. وقتی امروز خوب به این...
-
بهترین نعمت...
سهشنبه 20 بهمن 1394 11:01
فکر میکردم دلنگرانیهام از وقتی به دنیا میای شروع میشه، اولین بار که میبینمت و در آغوش میگیرمت و نگران شیرخوردن یا نخوردنت خواهم بود، نگران اینکه زردی نداشته باشی، به موقع به دنیا بیای و صحیح و سالم توی ساک کوچیک دستی همراه من و بابایی بریم خونه پر مهرمون... فکر میکردم نگرانیهای مادرانه از اون موقع تازه شروع...
-
یک روز... یک دیدار
سهشنبه 13 بهمن 1394 11:28
با آماده شدن مقدمات بازسازی خونهمون از شنبه تقریبا بیخانمان خواهیم شد چرا که خونه رو باید به صورت کاملا خالی روز شنبه تحویل دکوراتور بدیم و اون هم کار رو شروع میکنه... این وسط انتقال وسایل خونه به جاهای مختلف هم ماجرایی داره... یکی از مهمترین قسمت وسایل هم پیانو هست که کاملا نیاز به مراقبت داره و باید با احتیاط...
-
خانه عشق...
شنبه 10 بهمن 1394 14:50
این روزها روزهای خوبی است ... روزهای خوب زندگی... با وجود تمام استرسها و بالا و پایینهای زندگی، اما همه چیز در هالهای از نور روشن میگذره... یه برق طلایی، مثل یه امید روشن روزهای زندگیمون رو هر روز براقتر میکنه.... گرچه روزهایی که در محل کار میگذره به خاطر باز هم هجوم قضاوتهای نادرست خوب نمیگذره اما...
-
یک شکست.... جای خالی...
شنبه 3 بهمن 1394 08:19
دیروز روزی بود که باید میرفتم برای اجرای خوابهای طلایی در مقابل هیات ژوری مؤسسه تا اگر بهم رای بدم خودم رو برای جشنواره آخر بهمن آماده کنم... این چند روزه پدال گرفتن رو خوب تمرین کرده بودم و خوابهای طلایی هم در سطح نت متوسطش، برام مثل آب خوردن شده بود و داشتم تمرین میکردم تا اگر برسم گل گلدون رو هم اجرا کنم......
-
مادرانهای برای «هانی»...
دوشنبه 28 دی 1394 16:13
شوق حضورت رو بیش از همیشه دیروز حس کردم، دیروز که دکتر موقع سونوگرافی از تو برام میگفت، از سالم بودن بخش بخش بدن کوچیک و اندامهای ظریفت،... ستون فقراتت، انگشتهای دست و پات، پاهات، گوشات، پلکات... وقتی از دکتر در مورد جنسیتت پرسیدماین اولین بار بود که توی سنوگرفرای جواب این سوالم رو میگرفتم؛ اول گفت هنوز زوده ولی...
-
آغاز هفته پانزدهم/ دخملی یا پسلی؟
یکشنبه 20 دی 1394 11:52
امروز آغاز هفته پانزدهمم بود... البته الان زمان دقیقتری رو اعلام میکنم و آغاز هر هفته من از روز یکشنبه هر هفته خواهد بود... همه میگن در این هفته میتونی جنسیت بچه رو ببینی... اما دیروز که دکتر بودم بهم گفت یه کم دیگه صبر کن تا دقیقتر مشخص بشه و ممکنه الان درضد خطاش هم بیشتر باشه... ضمن اینکه سه هفته دیگه سونوی مهم...
-
هفته چهاردهم و جوجهای در حال قدکشیدن...
شنبه 12 دی 1394 10:11
چه قدر بده که این همه دیر به دیر دارم اینجا مینویسم، شاید یکی از دلایلش این بوده که از وقتی تصمیم گرفتم یه کوچولو رو به این دنیا دعوت کنم، در دفترچهای شروع به نوشتن براش کردم و به همین خاطر روزنگاریها و البته خاطرات ویژه این ایام رو دارم توی اون دفترچه مینویسم... از طرفی هم اینستاگرام و به روز کردن اون، یه میزانی...
-
تضادهای زندگیساز
یکشنبه 22 آذر 1394 08:27
خیلیها از مامانشدن و دوران بارداری بیشتر این وجه قضیه رو میبینن که همه چیز به کامه و روزگار بر وفق مراد... خودمم تا پیش از این بیشتر به این وجه قضیه نگاه میکردم، اما حالا که خودم دقیقم وسط این میدون قرار گرفتم، باید بگم که واقعا دوران سختیه... با اینکه هنوز هفتههای ابتدایی رو طی میکنم اما حالتهای مربوط به دوران...
-
دردهای شیرین...
شنبه 30 آبان 1394 10:05
دنیای عجیب و سختیه... گاهی روی خوشی بهت نشون میده و غرق در شادی میشی و گاهی با اینکه غرق در شادیها و خوشیهاش هستی دلت از دنیا و آدماش میگیره... آدمایی که همهشون فطرت خوب و پاک دارن اما به واسطه زندگی و رنجها و دردها و گاهیها حرص و آز و طمع برای کسب بهترینها، اون فطرت رو از یاد میبرن... گاهی هم انسانهایی...
-
حس خوب زندگی و بوی پاییز....
شنبه 23 آبان 1394 15:31
این روزها، روزهای متفاوتی است برام... اینکه هر روز صبح وقتی از خواب بیدار میشی علاوه بر صورت پر لبخند همسرت ، به یکی دیگه هم صبح بخیر بگی، حس جالب و شیرینیه... کوچولوی دوستداشتنی ما که هنوز خیلی خیلی خیلی کوچیکه نبضش تقریبا شروع کرده به زدن، گاهی موقع نمازخوندن بیشتر این نبضشو حس میکنم... یه ضربههای خیلی خیلی ریز...
-
قشنگترین حس دنیا... خوابهای طلایی تعبیر میشود....
یکشنبه 17 آبان 1394 12:09
زندگی روزهای بالا و پایین بسیار داره، گاهی آدم وقتی به پشت سرش نگاه میکنه از روند تغییر روزها و زندگی و حتی روند تغییر رفتار خودش در مواجهه با مشکلات، دردها و حتی عکسالعمل خودش در برابر شادیها تعجب میکنه... و این روزنگاریهای من در عالم وبلاگنویسی و بازخوانی برخی از اونها این تغییرات رو خوب میتونه به رخ...
-
نذری/ ادامه تحصیل...
یکشنبه 3 آبان 1394 16:13
روزهای تعطیل پر کاری بود... مامان خانم که چشماشو عمل کرد و پیش منه تا بتونم ازش مراقبت کنم... از طرفی این روزها سخت درگیر کار خبر بودم، تقریبا اکثر ساعات در روز در حال ارسال خبر بودم و این یکم سختتر میکرد... و پیانو هم به جاهایی رسیده که نیاز به تمرین بیشتر و بیشتر داره... دارم نتهای دو دستی خوبی یاد میگیرم و...
-
روزهای شلوغ، نوبهار دلنشین نوازندگی...
یکشنبه 26 مهر 1394 10:01
مدت زیادی که وبلاگنویسی نکردم، گرچه گاهی دلم پر میکشه برای وبلاگنویسیهای پشت سر هم و ثب خاطرات، اما اون قدر کارم زیاد شده که حتی فرصت نمیکنم ایمیلم رو چک کنم... گاهی تا ساعت 6 میمونم سرکار تا بتونم از پس کارها بر بیام و کم نیارم، اما واقعا انجام کاری که یه زمانی توسط چند نفر انجام میگرفت، به دست یه نفر، خب...
-
خوشبختی...
یکشنبه 5 مهر 1394 18:08
وای که این روزها فاجعه است بس که کارام زیاده... یه هو به خودم میام و میبینم ساعت نزدیکای شیش شده و من از پشت میزم نتونستم جم بخورم.... مسئولیتی که برعهدمه و خودمم که کلا وجدان کاریام کلا، همه دست به دست داده که این روزها فشار کاری نابودم کنه تقریبا.... فشار کاری همیشه برای من شیرین بوده، اما حاشیهها و برخورد مدیران...
-
شهریور پاییزی...
یکشنبه 29 شهریور 1394 09:36
حس میکنم مدتهاست ننوشتم... حس میکنم پر از حرفم... پر از گفتن... هوای خوب این روزها و پیوند پاییز و تابستون یه حس خوب و بد توامان بهم میده... همیشه از پاییز بیزار بودم، یه جورایی دلگیره و دلتنگ... این بارونهای گاه و بیگاه این روزها و شهریوری که داره به استقبال پاییزه میره، این روزها یه حس خاصی بهم داده.... مثل...
-
تولد... رویای زندگی...
شنبه 21 شهریور 1394 11:44
امروز اولین روز از سومین دهه زندگیه منه.... یه کم پیچیده گفتم، سادهترش این میشه، دیروز تولد سی سالگیم بود.... بالاخره تولد سی سالگی هم رسید و سومین دهه از زندگی آغاز شد... به قول اوریا فالاچی : من از اینکه سی ساله هستم حظ می کنم سی سالگی سن زیبایی است، برای اینکه آدم احساس آزادی می کند برای اینکه اضطراب انتظار تمام...
-
یه تلخیه شیرین... رویای دور و روشن من...
یکشنبه 8 شهریور 1394 15:24
انگشتهام روی کلاویهها روونتر پیش میرن... صدایی که از ترکیب نتها توی فضای خونه میپیچه هنوز شبیه هیچ آهنگی نیست، اما ریتم داره ... گاهی انگشتها کلاویههای خودشون رو پیدا میکنند، بدون دخالت ارادی من... و این حس خوبی بهم میده... اینجور وقتا گاهی حتی چشمامو میبندم... دارم به این فکر میکنم که چه قدر عاشق این...
-
شهریور از راه رسید...
یکشنبه 1 شهریور 1394 10:48
بالاخره شهریور هم از راه رسید... شهریور رو همیشه جور دیگهای دوست دارم، یه جور خاص... انگار خیلی شکل خودمه... انگار خود خودمه... * زن متولد شهریور ماه بسیار احساساتی، بی ریا و تزویر خوش قلب، خواستار عشق حقیقی و وفادار به همسر و خانواده است. * او از جمله کسانی است که ممکن است عیب داشته باشد، اما به طور حتم غل و قش در...
-
هدفهای آرمانی... هدفهای منطقی...
دوشنبه 26 مرداد 1394 09:34
امروز وقتی به پشت سر نگاه میکنم با یه آه عمیق میگم: روزگار غریبی است... همه ما در پی دویدن و تلاش برای رسیدن به چیزی هستیم... همهمون پر از اهدافی هستیم که برای خودمون تعریف کردیم... حتی به نظرم اون معتادی که کنار یه جوی آب داره چرت میزنه و به بدترین حالت رسیده و انسان بودنش رو زیر سوال برده، اون هم هدفی داره......