درخشش ستاره

درخشش ستاره

آسمان آرام است و ستاره باز هم می‌آید، می‌درخشد آرام...
درخشش ستاره

درخشش ستاره

آسمان آرام است و ستاره باز هم می‌آید، می‌درخشد آرام...

بندگی ابراهیم...

ساعت 5:20 عصره و من هنوز اینجام، سرکار، و از پشت کرکره‌های این پنجره‌ی همراه و همدم، دارم تیرگی غروبای غم‌انگیزو نگاه می‌‌کنم... دارم روی یه گزارشی کار می‌کنم که دلم نیومد دستامو باهاش متبرک نکنم... گرچه من کجا و علم اندک من کجا و این موضوع کجا...

امروز روز کاری سختی بود و الان دیگه چشمام می‌سوزه وقتی به مانیتور خیره می‌شم... اما خدا رو شکر که هنوز سالمم و می‌تونم کار‌هایی رو انجام بدم که دوسشون دارم و از انجامشون لذت می‌برم...

یه غم‌انگیزی عجیبی داره این غروب... هم خوبه و هم بد...  خوبه چون منم و تنهایی و پنجره و حسی که می‌تونم توی این تنهایی برای خودم نگهش دارم و مزه مزه‌اش کنم... بده چون تلخیش یه جوریه... یه جوری که انگار می‌خواد یه چیزی بگه... 

با اینکه حسابی خسته‌ام اما چه قدر این خستگی رو دوست دارم... خدایا شکرت که هنوز می‌تونم اون قدری کار کنم که خسته بشم ...

خدایا شُکرت که هنوز انگیزه زندگی و زنده‌ موندن در من اون قدری هست که از لحظه لحظه زنده بودنم لذت ببرم... خدایا شکرت که هستی و آدمایی رو در مسیر زندگی من قرار دادی که بودنت رو برام یادآوری می‌کنند... تا حواسم به تمام نشونه‌هایی که تو برام می‌فرستی باشه...

و بدونم ابراهیم اگر ابراهیم شد فقط و فقط به خاطر بندگیش بوده و بس... مثل ابراهیم هادی، محمدابراهیم همت و ...

خدایا شُکرت...

پ.ن: بی بهانه اومدم و شاید به قول خیلی از وبلاگ‌نویسا که منتقدند به این بی بهانه نوشتن‌ها، با دامنه لغاتی خودمونی و اختصاصی حرفام بوی از «هر دری نوشت»، می‌داد...ببخشایید بر من این قلم و چشمان خسته و این حرف‌های از هر دری را...

التماس دعا...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.