با آماده شدن مقدمات بازسازی خونهمون از شنبه تقریبا بیخانمان خواهیم شد چرا که خونه رو باید به صورت کاملا خالی روز شنبه تحویل دکوراتور بدیم و اون هم کار رو شروع میکنه... این وسط انتقال وسایل خونه به جاهای مختلف هم ماجرایی داره... یکی از مهمترین قسمت وسایل هم پیانو هست که کاملا نیاز به مراقبت داره و باید با احتیاط بسیار زیادی به طبقه بالا منتقل بشه تا هم از آسیبها دور بمونه و هم مدتی در خانه برادر آقای همسر قرار بگیره...
دو روز پیش بود که برای کنسل کردن کلاس پیانوم برای این دوماه با استادم تماس گرفتم و متوجه شدم که منو برای اجرای 29 بهمن انتخاب کردند ولی من فکر میکردم که اجرام اون روز خیلی بد بوده و انتخاب نشدم... خلاصه که با وضعیت موجود و در دسترس نبودن پیانوم، اجرا هم کنسل شد چون نمیتونم این مدت مداوم تمرین داشته باشم و این خیلی غمگینناک بود...
*****
دیروز یه اتفاق خوب افتاد و من یکی از دوستای قدیمی و خیلی خیلی خوبم رو که از طریق وبلاگنویسی با هم آشنا شده بودیم و دیدم و یه نهار خوشمزه رو در کنارش در خونه بسیار زیبا و خوش رنگش مهمان شدم... فاطمه عزیز که پیشترها با وبلاگ بانوی آبی با هم آشنا شده بودیم و این آشنایی بعدا هی بیشتر و بیشتر شد، بالاخره این طلسم رو شکست و باعث این دیدار شد... روز عالی ای بود... گرچه زمان خیلی سریع گذشت و وقتی آقای همسر اومد دنبالم حس میکردم هنوز کلی حرف نزده باقی مونده ...
ادامه این دیدار موکول شد به زمانی که بنده قراره برای چند عکس در حالتهای ماماننینی، برم آتلیه فاطمه عزیزم... و البته دعوت از دوستم به خونهمون که موکول شد به زمانی که کارهای خونهمون تموم بشه...
جالب بود که فاطمه با اون چیزی که توی فضای مجازی و از دور ازش دیده بود خیلی فرق داشت... هم بانمکتر هم خیلی مهربونتر... من همیشه حس میکردم شخصیت جدی و گاهی هم بداخلاقی داره... خخخخخ ... اما وقتی از نزدیک دیدمش حس کردم مثل خودم پر از شادی و شیطنته...
خونه زیبا و دوست داشتنی و دستپخت عااااالیش هم مزید بر علت شد که هی زود به زود برم خونهشون...
من خودم یکی از مدعیان پختن لازانیای عالی و خوشمزه بودم و هستم اما واقعا لازانیای فاطمه خیلی خیلی خوشمزه بود... به گونهای که میتونم بگم کم آوردم
میز زیبای نهار و گفتوگوهای گرممون هم این روز و مهمونی دو نفرهمون رو زیبا و زیباتر کرد... خلاصه که بسیار بسیار خوش گذشت و توی این اوضاع نامساعد کاری و توی این شرایط اعصابخردکن کاری، حسابی انرژی گرفتم...
******
این چند روزی که تا آخره این هفته مونده، روزهای وقت اضافه ماست برای جمع کردن وسایل کل خونه... با اینکه مبلها رو فروختم تا بعد با توجه به دکور جدید مبلمان جدید بگیرم و سرویس خواب هم در آستانه فروش قرار گرفته اما باز هم جمعوجور کردن باقی خونه کاری بس دشوار است ... بماند که من در این شرایط ،خیلی کاری ازم برنمیاد و آقای همسر معمولا باید متحمل این سختیها بشه. اما باز هم شرایط ویژهای داریم در این ماههای پایانی سال....
نوشته هات درباره ی دیدارمون خوشحالم کرد
به امید دیار هر چه زودترت و این که زودی کارای خونتون به خوبی تموم بشه و یه خونه ینقلی و خوشگل درست کنین که بیشتر از قبل ازش لذت ببرین عزیزم
البته که یکی از بهترین دیدارهام با دوستام دیدن تو دوست گلم بود...
ایشالا من با یه حال بهتر و روحیه سرحالتری بتونم میزبان تو توی اون خونه نقلی باشم... من و هانی و دوربین دوست گلی من...
ان شاالله همه چی به خوبی پیش بره. در مورد سرویس خواب هم پیشنهاد من اینه که کم جا بگیری برای سری بعد که بتونی از فضا استفاده بهینه کنی.
به خاطر حجم بالای سرویس خواب فعلی میخوام سرویسم رو عوض کنم و به همین خاطر سرویس بعدی رو کوچیکو جمع و جور خواهم ساخت