درخشش ستاره

درخشش ستاره

آسمان آرام است و ستاره باز هم می‌آید، می‌درخشد آرام...
درخشش ستاره

درخشش ستاره

آسمان آرام است و ستاره باز هم می‌آید، می‌درخشد آرام...

ای مگس...

ین روزهای عجیب پاییزی با تمام دلگیری خزنده‌ای که توی روح آدم فرو می‌کنه، کند و دلتنگ پیش می‌ره... این هفته آقای همسر در راه رفتن به مأموریته و با اینکه سه روز بیشتر این مأموریت طول نمی‌کشه اما برام خیلی سخته...

یه حال عجیبی دارم این روزها... از طرفی شادم به خاطر تمام چیزهایی که دارم از آدمای دور و اطرافم یاد می‌گیرم و از طرفی کرخت و خسته ... واقعا خسته...

دلم کتاب خوندن می‌خواد... دلم یه عالمه کار مفید می‌خواد... دلم پیگیری کلاس‌های نرفته رو می‌خواد... اما عملا همش کار و کار و درس... خوشحالم که خدا نعمت حضور دوستان و همراهانی رو بهم داده که هنوز می‌شه آدم بودن رو در وجودشون پیدا کرد... نعمت کار کردن کنار کسایی که از هر کدومشون می‌تونم خیلی چیزا یاد بگیرم...

گرچه برخی از هوا‌ها اون قدر آلوده‌اند که باید گفت: انسانم آرزوست... که اگر انسان بودن اونها‌یی که باید، این طور یک طرفه منو مورد خطاب گفته‌هاشون قرار نمی‌دادن و برای حکم‌هایی که برای جرم‌هایی برام صادر می‌کردند، حداقل پاسخ من رو هم می‌شنیدند...

برای فرار از حاشیه‌ها یه خلوت آروم دارم... یه اتاق کوچیکی که کنار یه پنجره رو به حیاط می‌تونم توش نسیم عصرهای پاییز رو نفس بکشم... و بی‌صدا و آروم‌تر از همیشه در خودم باشم و با دنیای خودم خلوت کنم... و این‌ها همه نعمت‌های خوبیه که باید بگم عدو شود سبب خیر...

اما

درخشش ستاره درش قرار نبود بسته بشه، قرار نبود ستاره‌ی اینجا از درخشش بیافته که درخشیدن خصلت همه ستاره‌هاست، چه روز باشه و چه شب...

فقط من کمی به خودم فرصت دادم تا دور باشم از نوشتن ... و کمی با خودم خلوت کنم که چه کنم برای دور کردنه حریم دوست‌داشتنیه وبلاگم از هوای آلوده نفس‌های سیاه و تاریک... و بالاخره هم یه حرف آخر برای انسان‌هایی که واقعا بر فکر باطل خودشون به دنبال جولان دادن در عرصه سیمرغ باقی موندند:

ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست

عِرض خود می‌بری و زحمت ما می‌داری

در توضیح این حکایت هم باید گفت:

حکایت است که در زمان شاه عباس صفوی مؤسس سلسله صفوی شخصی بود به نام (ملا مگس)، وی بسیار متعصب و خرفت بود و حافظ را فاسد و فاسقش می‌خواند بر شاه اصرار می‌کرد که مقبره خواجه حافظ شیرازی را خراب نماید. شاه عباس قبل از تخریب مقبره حافظ تصمیم گرفت تفألی به دیوان حافظ بزند وقتی دیوان را گشود این بیت بر آمد:

 

ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست            

عِرض خود می بری و زحمت ما میداری!

 

ملا مگس خجالت زده و ساکت شد...

به امید اینکه مگس‌های جولان‌دهنده نیز خجالت بکشند و ساکت شوند...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.