گاهی درگیری ذهنی در مورد یک واقعیت ماورایی آدم رو به حالات خوبی میکشونه...
بعد از پستی و بلندیهایی که زندگی گاهی رو میکنه، حتما برای همه پیش اومده که گاهی گله و شکایت کنند... حتما پیش اومده که گاهی نسبت به آرمانهایی که توی زندگیشون دارند، تردید کنند و به درستی راهی که تا امروز میدونستی درستترینه، شک کنند...
حتما برای همه پیش اومده که نسبت به خیلی از چیزهایی که از جون و دل بهشون معتقدند، تردید کنند ... و یا از روی لجاجت، عصبانیتشون رو سر این مبانی و اصول خالی کنند...
برای منم مثل همه گاهی پیش میاد... سال گذشته، سال خوبی نبود... بعد از اتفاقی که برای خواهرم افتاد طبیعی بود که روال زندگیم روی دوری از غصه و ماتم بیافته... طبیعتا همه انرژیهای منفی هم زمانی که فکر انسان به سمت این انرژیهای منفی پیش میره، بیشتر و بیشتر میشه...
سال گذشته سال کاری خوبی هم نبود... گرچه بعد از سپری کردن زمانی و صبری که به توصیه دوستان، در پیش گرفتم خیلی از این موانع رو رد کردم و باز هم تونستم در قسمت جدید، با انگیزه کارم رو انجام بدم...
همه این خوب نبودنها باعث شد گاهی نسبت به خیلی چیزها شک کنم، نسبت به خیلی از چیزهایی که فطرتا آرمانی بودند برام...
تا اینکه روزهای اخیر درگیر یه نشریهای شدم با موضوع محوری شهدا، شاید این اولین باری بود که اینقدر از انجام یک کار در حوزه رسانه لذت بردم... با خوندن و شنیدن خاطراتی که از شهدا نقل میشد و با لمس برخی از این لحظات وارد دنیای دیگهای میشدم انگار... گرچه تایمی که برای کار اختصاص پیدا کرده بود کم بود و مطالب هم مختصر اما شیرینی همین لحظات، یه جورایی مثل پر پرواز بود برام...
نگاه مادران شهدا، اونهایی که واقعا با جون و دلشون، بچههاشون رو در راهی که بهش ایمان داشتند، هدیه کرده بودند، اون قدر نورانی و زیبا بود که میتونستم ساعتها باهاشون پرواز کنم... البته من هم قبول دارم که جنگ حقایق تلخ هم زیاد داشته، اما ... این راه و این پر پرواز انگار یه تلنگر بود به من... به من تا بهم یادآوری کنه آرمانهای مقدس، همیشه مقدس و نابند... این دل ماست که زنگار میگیره و راه ورود این تقدسات رو میبنده...
دوست داشتم بیش از این برای این نشریه کار میکردم و مطلب مینوشتم... و واقعا بعد از این کار، با تمام وجود از خدا خواستم، کمکی کنه تا راهی باز بشه تا من بتونم در این زمینه بیش از قبل قلم بزنم... چون ورود در این مباحث فقط برکته و شیرینیش زندگی آدم را با یه نور عجیبی روشن میکنه... من که این رو لمس کردم...