سه روز تعطیلات با اینکه فکر میکردم کسلکننده خواهد گذشت، اما خوب بود و در واقع اون قدر زود تموم شد که دیشب حس کردم چه قدر دلم میخواست باز هم ادامهدار بشه... با وجود اینکه همیشه تعطیلات، یه جورایی نظم زندگی رو به هم میزنه، اما گاهی عجیب میچسبد همین بی نظمیها...
روز اول که به پارکگردی در بوستان طالقانی و آب و آتش و پل طبیعت گذشت که البته در راه بازگشت بعد از اونهمه پیادهروی، جلوی بوستان طالقانی، گرفتار بارون شدیم و به شیوه داغونی، از میون گلهای بستنیشده، خودمون رو به بیرون پارک رسوندیم ...
روز دوم هم به خونه مامانخانم رفتیم و کلی جریانات داشتیم اونجا، از بیرونگردیها با اون کمردرد عجیب من گرفته تا بازی با بچهها و ...
جمعه هم که قرار بود صبح زود برگردیم خونه، به خاطر یه غذای خوشمزه برای نهار که مامانخانم قولش رو بهم داده بود، موندیم و البته مهمتر از اون، کاری بود که قرار بود شروع کنیم و اون هم آموزش رانندگیه بنده توسط آقای همسر بود...
بالاخره این طلسم شکسته شد و بنده رانندگی کردم... یعنی در اولین روز آموزش، رانندگی رو شروع کردم و با دندههای یک و دوم یه خیابون صاف رو حدودا بیست باری رفتم و برگشتم... تجربه خوبی بود و کلی ذوقکرده بودم... که البته برای ادامه راه حتما باید برم کلاس... که برای اونم برنامه دارم... به هر حال باید تا قبل از عید این پروژه رو اجرایی کنم...
کلاس پیانو هم با مشکلاتی که در بر داشت فکر کنم به بعد از عید موکول شد... یکی از برنامههایی که میبایست امسال عملی میشد، متاسفانه با وجود تلاشهای من و آقای همسر، نشد که بشه... و چون خرید پیانو به بعد از عید موکول شد، طبیعتا کلاس هم باید بعد از خرید پیانو، آغاز بشه...
برای عید امسال گرچه زوده از الان گفتنش، اما من و آقای همسر هر دو تصمیم گرفتیم تهرانگردی کنیم و برنامه مسافرتی نداشته باشیم... چون که عید معمولا شهرهای شمالی شلوغه و مسافرت عید اونم به شمال، یه کماذیتکننده است... شهرهای دیگه هم که ...
دلم یه سفر خارج از کشور میخواد، مثل هند یا چین... و به همین خاطر اندکی صبر باید کرد... البته تهرانگردی هم در نوع خود، برای اونهایی که ساکن تهرانند، میتونه خیلی جالب باشه، چون توی ایام عید، تهران بسیار خلوت و دوستداشتنیه...
خریدهای شب عید هم گویا شروع شده، از شلوغیه پاساژها و خیابونها و بازارها میشه این رو فهمید... ولی واقعا برای من که جای سواله، با این وضعیت فاجعهبار اقتصادی کشور، خیلی مردم خوشحالی داریم که از صبح تا شب توی بازارها در حال جولون دادن هستند...
متوسط درآمد یک خانواده رو اگر مثلا بین دو تا سه میلیون در نظر بگیرید، با کم کردن هزینههایی از قبیل اقساط مختلف و خرجیهای متدول که کم هم نیست، اگر نیمی از در آمد باقیمانده رو فقط صرف خرید کنند، باز هم یه دونه پیرهن شلوار مردونه، یا مانتو و روسری زنونه، بیشتر نمیشه خرید، اونم نه مارک، بلکه یه چیز معمولی...
حالا با این اوصاف این شلوغی بازارها چه توجیهی میتونه داشته باشه، الله اعلم...
از این هفته دانشگاه آغاز میشه، این ترم رو با معدل 19:77 به پایان رسوندم و معدل کل هم روی 19:25 ثابت موند و من هم به شدت امیدوارم که شرط معدل برای دوره ارشد، شامل حالم بشه... و این ترم هم ترم پایانی خواهد بود به امید خدا... ترم پایانی برای دوره کارشناسی... و امیدوارم ترم پایانی تحصیلاتم نباشه و دوره ارشد رو از مهرماه شروع کنم...
زندگی برای سال آینده پر از برنامههای ریز و درشت هست باز هم... از عوض کردن خونه و خرید خونهای بزرگتر گرفته تا تلاش برای تحصیلات تکمیلی... از آغاز کلاس پیانو گرفته تا کمی قدم زدن توی وادی نقاشی، وادی فراموششدهی سالهای اخیر... و شاید هم تلاشی کوچیک در راستای عوض کردن ماشین که با پروژه خرید پیانو، سخت در رقابته...
اما هدفهای بلندمدتتری هم باید برای زندگی داشت، به قول یه استادی، نبود هدفهای بلندمدت، باعث نادیده گرفتن هدفهای کوتاهمدت هم میشه... پس باید کمی فکر کرد و اهداف بلندمدت طراحی کرد...