درخشش ستاره

درخشش ستاره

آسمان آرام است و ستاره باز هم می‌آید، می‌درخشد آرام...
درخشش ستاره

درخشش ستاره

آسمان آرام است و ستاره باز هم می‌آید، می‌درخشد آرام...

سودای سفر...

با توجه به اینکه من و آقای همسر تصمیم گرفته بودیم برای تعطیلات عید، تهران بمونیم و سفری نریم، امروز حس سفر رفتن من یه هوووووییی گل کرد و دلم خواست در این فرصت باقی‌مانده تا عید یه سفر بریم...

خدا بگم چی کار کنه، اون کسی رو که فکر سفر انداخت توی سرم... الانم مدام فکر سفر توی سرمه... دلم یه جای آروم می‌خواد، که هم بشه تفریح کرد، هم خرید... هم بشه آرامش داشت، هم کلی شیطنت کرد... اصلا نمی‌دونم کجا، فقط دلم یه سفر ترجیحا طولانی می‌خواد... و بعد از فصل امتحانات و بهمن‌ماه که بسیار ماه بدی بود و پر از چالش‌های حسی بودم، این سفر می‌تونه خیلی کمک‌کننده باشه برام...

باید دید آقای همسر بعد از اعلام درخواست بنده برای رفتن به سفر چه می‌کند و می‌تواند این خواسته‌ ی من رو محقق کنه یا خیر...

هفته ای که گذشت هفته ‌ی خوبی بود اما متاسفانه فشارهایی که گاهی از برخی از جهات به آدم وارد می‌شه، اون قدر می‌تونه آزار‌دهنده باشه، که دلم می‌خواد ازشون فقط فرار کنم...

خدا رو شکر اون قدر فضای زندگیم آروم هست که وقتی ساعت کاری تموم می‌شه، می‌دونم گوش‌های شنوایی وجود داره، برای شنیدن... برای گوش کردن... و برای آروم کردن من...

اون قدر فکر و ایده و طرح و برنامه گاهی میاد توی سرم در مورد کار که پر از هیجان می‌شم، اما یه دفعه یه ضربه می‌تونه کاملا آذم را خالی کنه ... و چه قدر دلم می‌سوزه برای این انرژی و این همه حس کار....

آقای همسر می‌گه از سال آینده کار رو بزارم کنار ... می‌گه به خودت برس و به آرزوهات... می‌گه برو دنبال نقاشی و اگر محقق بشه، پیانو و کلاس‌های ورزشی... می‌گه بزار همه انرژی‌هات در مسیر درستش هدایت بشه... حرفاش خوبه، قشنگه... اما برای یکی مثل من که از وقتی به خودم اومدم توی فضای کار بودم، یه کم ترسناکه اینکه کار رو کاملا رها کنم...

سال 93 هم داره کم‌کم تموم می‌شه و فقط خدا می‌دونه سال 94 چه سالی خواهد بود و چی در انتظارمونه... امیدمون مثل همیشه به خداست که اون چیزی که خیرمونه و بهترینه در انتظار همه‌مون باشه... ولی برای من که وارد سی‌امین سال زندگیم می‌شم، یه هشداره، هشدار که زمان داره به سرعت می‌گذره... اینکه دومین دهه از زندگیم هم داره تموم می‌شه و نیمه دوم سال آینده، من وارد سومین دهه زندگیم خواهم شد و اینکه من اون چیزی شدم که روزی برای خودم در سی سالگیم ترسیم کرده بودم؟

نمی‌خوام بگم ناراضی‌ام از خودم... اما اینو خوب می‌دونم می‌تونستم خیلی خیلی بهتر از این باشم... می‌تونستم خیلی خیلی موفق‌تر از این باشم اگر فقط کمی، با برنامه‌تر پیش می‌رفتم...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.