درخشش ستاره

درخشش ستاره

آسمان آرام است و ستاره باز هم می‌آید، می‌درخشد آرام...
درخشش ستاره

درخشش ستاره

آسمان آرام است و ستاره باز هم می‌آید، می‌درخشد آرام...

سفری که محقق نشد... تنها در خانه

روژه مسافرت فعلا به حالت تعلیق در اومد به دلایلی... یکی از اون دلایل اینه که الان برای رفتن به اونجایی که مدنظرمونه هوا سرده و باید کمی صبر کرد... اما در هفته‌ای که گذشت وقتی بحث مسافرت جدی شد، من و آقای همسر بسیار بسیار حول محور پیدا کردن یه فضای خوب تفریحی شاد و آرام‌بخش، تحقیق کردیم و پرس و جو کردیم و فعلا روی یک شهر به توافق رسیدیم که اگر قطعی بشه، می‌گم کجا...

این روزها اصلا حال و حوصله دانشگاه رفتن ندارم و دیروز هم کلاسا رو نرفتم و غیبت کردم... به جاش زودتر از همیشه رفتیم خونه و حس آشپزی من گل کرد تا یه تارت خوشمزه درست کنم... خلاصه که همه مواد رو جمع‌آوری کردم و خواستم شروع کنم که آقای همسر، دلشون املت پر ملات خواست... از اون املت‌ها که توش یه عالمه پیاز داغ و سیر‌داغ می‌ریزم... منم رفتم برای تهیه املت و بعد از صرف شام هم بی‌خیال تارت شدم...

چه قدر بده که این قدر زود خسته می‌شم... گاهی فکر می‌کنم من مریضم که تا یه کاری انجام می‌دم زود بعدش خسته می‌شم... وقتی خودمو با بعضی از خانم‌ها مقایسه می‌کنم که این‌همه فعالند توی کارهای خونه، از دست خودم حرصم می‌گیره که چرا این قدر نا توانم...

اما قالب تارتم رو روی کابینت گذاشتم تا امشب دوباره ببینمش و برای درست کردن تارت یه کم مصمم تر بشم... البته یکی از دلایلی که باعث شد دیشب هم منصرف بشم، آقای همسر بود که مدام می‌گفت آخه تارت هم شد شیرینی؟!... اما من چون از ظاهر تارت خوشم میاد واقعا درست کردنش رو دوست دارم...

روزهای آخر سال هم داره به سرعت می‌گذره... فرداشب آقای همسر می‌ره مأموریت و باز من باید یک شب تنها بمونم توی خونه... این دومین باریه که دارم این تنها موندن توی خونمون رو تجربه می‌کنم و با استقلال کامل، سعی می‌کنم این رو بپذیرم... گرچه اولین بار کمی از دزد اومدن می‌ترسیدم و مدام فکر می‌کردم الان همه دزدا می‌دونن من تنهام و حمله می‌کنن به خونمون...

اما برای فردا شب حتما گارد رو از داخل قفل می‌کنم که بر این ترسم غلبه کنم... و البته دو تا فیلم خیلی خوب هم دارم که نگه داشتم برای فردا شب که تنهام، بتونم وقتم رو با دیدن فیلم بگذرونم تا حواسم پرت بشه و از چیزی نترسم... خلاصه که اینم واسه خودش یه تجربه است دیگه... اما تنهایی هم گاهی اوقات لذت بخشه... برای من که هیچ وقت تنها نیستم و تمام وقتم با آقای همسر می‌گذره، یه جور تجربه‌ی خاصه... یاد فیلم تنها در خانه افتادم و اون بچه‌ای که وقتی تنها بود توی خونه دلش می‌خواست یه عالمه شیطونی کنه اما دزدا اومدن و باقی قضایا...

با تمام این قضایا و با تمام این اتفاقات و شلوغی‌های دم عید و کارهای انجام نشده و ...، من بازم دلم سفر می‌خواد...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.