درخشش ستاره

درخشش ستاره

آسمان آرام است و ستاره باز هم می‌آید، می‌درخشد آرام...
درخشش ستاره

درخشش ستاره

آسمان آرام است و ستاره باز هم می‌آید، می‌درخشد آرام...

تورق خاطرات... روزنگاری‌های من...

چند روزی می‌شه که شروع کردم به منتقل کردن همه آرشیو وبلاگ قبلیم که در بلاگفا بود به اینجا... خدا رو شکر،  بلاگ‌اسکای این قابلیت رو داره که همه مطالب رو با همون تاریخ‌ها به اینجا منتقل کرد...

اما این انتقال مطالب یه جورایی مثل ورق زدن دفترچه خاطراته... با اینکه دارم سعی می‌کنم مطالب رو تند و تند کپی کنم تا زمان زیادی ازم نگیره اما گاهی لابه‌لای عنوان‌ها ناخواسته حرکت می‌کنم به سمت خوندن برخی از پست‌ها...

از آرزو‌هایی که نوشتم و امروز بهشون رسیدم، درد‌هایی که این‌روزها خیلی کمتر شده، از روزهای تلخ و شیرین زندگی، جشن‌ها، سورپرایز‌های آقای همسر، دلتنگی‌هام در برهه‌هایی خاص از زندگی، تلخ‌ترین اتفاق زندگیم و مرگ زهرا، دلتنگی‌های بعد از زهرا، از مریضی مامان‌خانم که تمام آرزوم این بود که دوباره ببینم سرپا شده و می‌تونه راه بره، از نمکدون و ماجراهاش، آدمایی که توی زندگیم اومدن و موندگار شدن و حتی رفتنشون هم نتونست موندگاریشونو از بین ببره، از ...

از همه این خاطرات گذشتم و دارم لابه‌لای روزهای مختلف سال و اتفاقات و نوشته‌ها حرکت می‌کنم. خوشحالم که تمام این سالها، درخشش ستاره رو داشتم تا خاطراتم و حرفامو دلتنگی‌ها و شادی‌هامو توش ثبت کنم... گرچه خوندن خاطرات تلخ فقط قلبمو به درد میاره، اما خوبی نوشتن حتی تلخ‌ترین‌ها این بوده که توی سیاهی‌اون‌ها، روشنی شیرینی‌های زندگیم هر چند اندک، بیشتر نمایان می‌شه...

گاهی فکر می‌کنم زندگی پر ماجرایی داشتم. شاید خیلی بیشتر از یه آدم 30 ساله ماجرا‌ها و سختی‌هایی توی زندگیم داشتم و لمس کردم... گاهی دلم می‌خواد بنویسم... از ریز ریز وقایع، اما بعضی از چیزها فقط باید توی قلبمون ثبت بشن... گاهی حرف‌ها مثل یه پرنده باید در قفس سینه محبوس بمونند و این یکی از زیبایی‌های وجودیه یک انسانه که درونش پر از رمز و راز باشه... و من این راز‌های نا نوشته و ناگفته رو همیشه دوست داشتم و دارم...

امروز فرصت کردم تا پست‌های سال 93 رو به اینجا منتقل کنم... و روزهای آینده پست‌های گذشته‌تر رو به اینجا منتقل خواهم کرد البته اگر بلاگفا دوباره خراب نشه و آرشیو‌ها رو پاک نکنه... بعد از انتقال همه آرشیو‌ها خیلی‌ دوست داشتم، درخشش ستاره در بلاگفا رو منهدم کنم، اما نمی‌شه...

*****

آخر هفته خوبی بود اما خسته‌ام به شدت... از سه‌شنبه میهمانانی دارم که عزیزند و محترم اما میهمان‌داری اون هم چند روز پشت سر هم قطعا برای منی که یک کمی در انجام امور خونه تنبلم، خسته‌‌کننده است ... دیروز از صبح تصمیم گرفتیم به همراه میهمانان بریم قم... صبح خیلی زود راه افتادیم تا از گرمای ظهر در امان باشیم... با توجه به خستگی این چند روز و بی‌خوابی و گرمای هوا، بعد از بازگشت حالم خیلی بد شد... اون قدر بد که خودمم ترسیدم و برای لحظاتی خواستم واقعا برم دکتر... اما باز با خودم کنار اومدم که نیازی به دکتر‌ رفتن نیست و فقط گرمازدگیه... بی‌حالیه گرمازدگی امروز هم باعث شده زیاد سر حال نباشم...

****

این روزها هر روز تمریناتی که استاد داده رو دارم انجام می‌دم... یه کم گاهی نا امید می‌شم از اینکه نمی‌تونم انگشت‌هامو مثل استاد روی کلاویه‌ها قرار بدم، اما واقعا با عشق تمرین می‌کنم...

جالبه هر کسی که میاد خونه‌مون میهمانی، با دیدن پیانو اولین درخواستش اینه که یه چیزی برامون بزن و من قول می‌دم بهشون که یک ماه آینده حتما براشون قطعه‌ای خواهم نواخت... این‌هم اندر حکایت پیانیست شدن من...

اون قدر پیانو همه ابعاد آموزشی زندگیمو تحت تأثیر قرار داده که پروژه کلاس رانندگی و آموزش شنا رو فعلا بی‌خیال شدم... البته باید حتما ورزش کنم و یه فکری به حال این کمبود وقت بکنم...

****

جواب آزمون ارشد شهریور‌ماه میاد... و من با اون انتخاب رشته‌ای که کردم تقریبا احتمال قبولیم صفره... اما همیشه امیدوارم... شاید فرجی شد و قبول شدم... داشتم با خودم فکر می‌کردم که بعد از قبولی در آزمون ارشد چه طوری باید با این قضیه کمبود زمان کنار بیام؟ اگر قبول هم نشم باید برنامه‌‌ای بریزم برای درس‌خوندن جهت آزمون سال بعد...

*****

پ.ن: باید همیشه ردی و اثری از خود به جای مانده باشد، بی‌نشانی، یعنی پایان امید، یعنی فراموشی، یعنی سکوت و مرگ... من بین فراموشی و انتظار، همیشه انتظار را برگزیدم...

نظرات 3 + ارسال نظر
سما یکشنبه 18 مرداد 1394 ساعت 14:09 http://Thisissama.loxblog.com

وای دوباره دلم پوکید واسه وبلاگم که نابود شد... :(((
ستاره بهت تبریک میگم، یادته چقدر واسه ادامه ندادن دانشگاه ناراحت بودی؟ الان فاصله ای حتی با ارشد هم نداری... من می تونم این حس خوبو درک کنم. حس قدم برداشتن به سمت آرزوهای دیرینه... پیانو... ذوقت واسه زودتر یاد گرفتن... خیلی شیرینه.

همه هدفم و دلخوشیم الان همون پیانومه...
منتظرم نتیجه آزمون ارشدم زودتر بیاد... آره یادمه چه قدر ناراحت بودم... گرچه هنوزم راه زیادی در پیشه...

نیره دوشنبه 12 مرداد 1394 ساعت 12:51

ان شاالله از این به بعد همیشه خوشی ببینی تو زندگیت. خدا خواهرت رو هم رحمت کنه.
راستی حال مادر و دو قلواها چظوره؟
پیانو هم تصمیم واقعا خوبی بود. خیلی روحیه بخشه.

مادر که همچنان هست... با اون حالش روزگارش رو می‌گذرونه...
دوقلو‌ها هم دوباره پدرشون ازدواج کرد و الان دوباره خونواده دارن و حالشون خوبه خدا رو شکر...

عود یکشنبه 11 مرداد 1394 ساعت 13:10

سلام
ثبت خاطرات وخواندن اونها باعث میشه تا آدم درک کنه که چقدر قوی شده وچقدر صبور و پخته. بر عکسش هم امکان داره
این جالب که هرکی میاد در خواست نواختن داره همه اینا باعث میشه که مصمم تر باشی
در مورد کارشناسی ارشد هم باید بگم با توجه به افرایش ظرفیت کارشناسی ارشد قبول همه افراد افزایش یافته من سه ترم قبل خیلی کم خوندم و انتخاب اولم ورشته مورد نظرم رو قبول شدم البته چون مشکلاتی داشتم یه ترم مرخصی گرفتم ولی من فکر می کنم قبول خواهید شد مگر خیلی منفی زده باشید کافی یک درس رو یه ذره جواب داده باشید وسایر درسها رو منفی نزنید قطعا قبول خواهید شدو اما سکوت این هزار معنی هزار مفهوم

سلام. دقیقا ثبت و بازخوانی خاطرات مثل لمس دوباره تجربه‌هاست... خوشحالم که خیلی از خاطراتم رو ثبت کردم... در مورد پیانو که بسیار مصمم... امیدوارم همین طور بمونم
کارشناسی ارشد در دانشگاه سراسری رتبه تقریبا موجهی آوردم، رتبه 300. اما انتخاب رشته‌م فقط منحصر شد به رشته‌های مورد علاقه‌م در دانشگاه‌های علامه و تهران و سوره که ظرفیت‌های کمی دارند. به همین خاطر خیلی امیدوارم نیستم. درس روزنامه‌نگاری رو تقریبا نزدیک 60 درصد زدم و فقط یکی از درس‌ها رو منفی زده بودم.
دانشگاه آزاد هم شرکت کرده بودم اما به آزمونش نرسیدم و درست زمان آزمونش من سفر کربلا بودم.
سکوت سرشار از ناگفته‌هاست...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.