درخشش ستاره

درخشش ستاره

آسمان آرام است و ستاره باز هم می‌آید، می‌درخشد آرام...
درخشش ستاره

درخشش ستاره

آسمان آرام است و ستاره باز هم می‌آید، می‌درخشد آرام...

روزهای شلوغ، نوبهار دلنشین نوازندگی...

مدت زیادی که وبلاگ‌نویسی نکردم، گرچه گاهی دلم پر می‌کشه برای وبلاگ‌نویسی‌های پشت سر هم و ثب خاطرات، اما اون قدر کارم زیاد شده که حتی فرصت نمی‌کنم ایمیلم رو چک کنم... گاهی تا ساعت 6 می‌مونم سرکار تا بتونم از پس کارها بر بیام و کم نیارم، اما واقعا انجام کاری که یه زمانی توسط چند نفر انجام می‌گرفت، به دست یه نفر، خب طبیعتا یه کم خارج از حد و توانه... با این وجود با یه عشق و علاقه خاصی خبرها رو ارسال می‌کنم، به خبرنگارا آموزش می‌دم، جلسات سوژه براشون می‌زارم و از ثمر رسیدن تلاش‌هام لذت می‌برم....

چهارشنبه هفته گذشته 50 خبر در سرویسی که کار خبرش به من سپرده شده ارسال کردم، این پنجاه خبر، اخباری بود که نیاز به وقت و تنظیم داشت، در کنار گزارش‌ها، مصاحبه‌ها، تنظیم اون‌ها، جواب دادن به سوالات خبرنگارا و ... ، وقتی ساعت 6:30 به زور از صندلیم کنده شدم تا برم خونه، حس کردم از خستگی دارم سکته می‌کنم، یعنی قلبم داشت می‌ایستاد... اما خوشحال بودم که تونستم حداقل بخش زیادی از کارها رو به سرانجام برسونم...

هر روز صبح که کارم رو شروع می‌کنم، انبوهی از کارها پیش روم قرار می‌گیره اما بسم الله می‌گم و شروع می‌کنم، کاره زیاد و فعالیت زیاد همیشه اون چیزی بوده که منو سر ذوق میاره و مدیران هم احتمالا به خاطر همین روحیه منه که مدام سعی می‌کنند، کار روی کار برام بسازن و  اصلا هم حس نکنن که من دارم داغون می‌شم، البته خودم هم مقصرم که نمی‌تونم گاهی کمی به خودم استراحت بدم و خودم رو مجاب کردم که باید و باید از پس کارها تمام و کمال و حد  اعلی بر بیام....

***

در کنار کارها کلاس پیانو و تمرینات هم هر روز وقتی رو از من می‌گیره، باید حداقل روزی در چند بازه زمانی تمرین کنم، من برای خودم بازه‌های زمانی یک ربع تعریف کردم، اما در شرایطی که با خستگی می‌رسم خونه، و تا به خودم میام و ساعت هشت شده و شام درست کردن رو  هم کلا فاکتور می‌گیرم، باز زمان و توان زیادی برام نمی‌مونه برای تمرین و به همین خاطره که هر هفته توسط استاد بسیار دعوا می‌شم.

علاوه بر اینکه باید تمرکزم رو خیلی بیشتر کنم، یه عیب دیگه‌ای هم که دارم، استرس زیادم سر کلاس پیانو هست، استرسی که باعث می‌شه دستام بلرزه و خوب نتونم حتی چیزهایی رو که خوب یاد گرفتم اجرا کنم... استادم می‌گه باید بر این استرس غلبه کنی چون تو قراره جلوی آدم‌های زیادی پیانو بزنی و این طور و با این استرس نمی‌تونی....

با این وجود خارج از برنامه آموزشی گاهی شیطنت می‌کنم و می‌رم نتی از سایت فریبرز لاچینی می‌خرم و می‌زنم، دو تا نت تا حالا تمرین کردم، یکی نوبهار دلنشین و اون یکی هم جان مریم... فیلم اجرای این دو نت رو توی اینستاگارمم گذاشتم و فیلم کاملش رو هم برای برخی از دوستانم توی تلگرام فرستادم... با فرستادم اولین فیلم موجی از تشویق‌ها روانه شد، البته دوستانی که دستی در پیانو داشتند ایراداتی گرفتند اما برای خودم شیرین بود این دو تجربه... با این وجود همه آرزوم فعلا اینه که بتونم خواب‌های طلایی رو زودتر بزنم... خواب‌های طلایی، برای من مثل یه رویای طلاییه... یه غم کهنه، یه درد قدیمی، یه دلتنگی خاص، یه حس شور خوبی داره... خواب‌های طلایی، اون جرقه‌ای بود که منو به سمت پیانیست شدن سوق داد...


***

این هفته مامان خانم اون یکی چشمش رو عمل خواهد کرد... عمل آب‌مروارید و کاشت لنز... و طبیعتا آخره هفته هم از روز چهارشنبه من کلا از ظهر به بعد کار رو تعطیل می‌کنم و می‌رم هیأت رایت‌العباس چیذر...

***

پ.ن:  به کدام بهانه تحریم شده‌‌ام، نمی‌دانم؟...!!! امشب بیا پنج بعلاوه یک شویم... من و چای و شعر و سیگار و تو، همراه با لبخندی ظریف...بیا آشتی کنیم، تو تحریم را بردار، و من قول می‌دهم به همان بیست درصد از نگاهت قناعت کنم...


نظرات 3 + ارسال نظر
نگار سه‌شنبه 28 مهر 1394 ساعت 12:31

سلام
خدا قوت
خواستم بگم خسته نباشید اما یاد حرف فیلسوفانه عزیزی افتادم که گفته بود به جای خسته نباشی بگو خدا قوت .
مثل همیشه قلم زدی اما اینبار خسته به نظر میرسید احوالت. به خودت بیشتر استراحت بده . اگه بتونی تعادلی ایجاد کنی بین کار و زندگی قطعا موفقتر خواهی بود .
یه بیت شعر از یه شاعر ناشی هست که میگه :
گر به تعادل رسد این آدمی
رد کند هر راه کج و هر خمی
برای مامان مهربونت دعا میکنم که عملش بی خطر باشه و زود خوب شه .
مراقب خودت باش

ممنون... چه شعر باحالی بود... اون فیلسوفه رو هم باید حرفشو طلا گرفت واقعا...

مهسا دوشنبه 27 مهر 1394 ساعت 09:01

عزیزمی با قلم خوبت. انقدر نرم ودلنشینه که آدم دوست داره از اول تا آخر رو دوباره بخونه.
نمی دونم چرا دلم یهو رفت اون روزایی که به منم کار خبری رو یاد می دادی..(به گزارش خبرگزاری که در کشور، قرآنی فعالیت می کند و ...)
ولی خوشبحال شاگردهای الانت؛ مطمنا اگر بدونن بعدا یه خبرنگار خبره می شن خیلی ازت تشکر می کنن.
چقدر نگران مامانت شدم، بنده خدا بالاخره قرار شد عمل کنه؟؟ ان شالله که خیره. این روزها می ری هیئت حاج محمود کریمی التماس خیلی خیلی دعا.

سلام عزیز دلم... با اینکه این روزها کاری شبیه اون روزها بود اما روزهایی که با شماها داشتم خیلی ناب بود، جوان‌تر بودم و پرشور تر و مهم‌تر از همه اینکه زحماتم به ثمر می‌رسید، نه مثل این روزها... مامانم عمل آب مروارید داره، چشم دومشه ...تو هم هر جا رفتی مراسم عزداری التماس دعا...

سما یکشنبه 26 مهر 1394 ساعت 19:59 http://thisissama.loxblog.com/

سلام عزیزم. خوشحالم که سرت شلوغه. من همیشه تو روزهای پرمشغله یشتر از روزهای دیگه حس زندگی کردن داشتم و این نشون میده انگیزه ی بالایی داری و چیزهایی از زندگی ت می خوای. همین خواستن هست که نشون میده بخش زیادی از خوشبختی رو داری.
منم خیلی تنبلی کردم ولی بالاخره اومدم نوشتم.
خدا مامان نازنینت رو شفا بده ایشالا.

سلام ... ممنونم سمای عزیزم... البته این انگیزه توی یه مواقعی بهم آسیب می‌زنه و آزار‌دهنده است... خدا انشا‌الله مامان بابای گلتو برات حفظ کنه دوست گلم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.