زندگی روزهای بالا و پایین بسیار داره، گاهی آدم وقتی به پشت سرش نگاه میکنه از روند تغییر روزها و زندگی و حتی روند تغییر رفتار خودش در مواجهه با مشکلات، دردها و حتی عکسالعمل خودش در برابر شادیها تعجب میکنه... و این روزنگاریهای من در عالم وبلاگنویسی و بازخوانی برخی از اونها این تغییرات رو خوب میتونه به رخ بکشونه... البته یه چیزی که از قبل توی نوشتههام میبینم و هنوز هم میبینم اینه که یه روحیه خاص هیجانی در نوشتههام و روزنگاریهام وجود داشته که هنوزم هست و این خوبه....
اما امروز بعد از مدتها نوشتم... با خبرهایی که هر کدوم یه برگ جدید توی زندگیمه....
اول اینکه بعد از حدود 4 ماه که از کلاس پیانوم میگذره بالاخره خوابهای طلایی رو شروع کردم و علاوه بر شروعش، هفته پیش استادم گفت توی کنسرت کارآموزهای مؤسسه که چندماه دیگه است باید آماده باشم برای اجرای خوابهای طلایی و این یعنی اولین اجرای من در جمع...
خیلی از دوستانم و آشنایان و اونهایی که در جریان علاقه من به پیانو هستند میدونند که خوابهایی طلایی آهنگی بود که من رو به سمت پیانیست شدن کشوند... خوابهای طلایی همه هدف من بود از پیانیست شدن و عشقم به این آهنگ اون قدر زیاد بود که گاهی ساعتها در روز گوش میکردمش و همه آرزوم این بود که یه روز با انگشتهای خودم بتونم خوابهای طلایی رو روی کلاویههای پیانو بنوازم... و این روزها وقتی توی خونه صدای خوابهای طلایی میپیچه غرق لذت میشم از اینکه این منم که دارم به هدفم میرسم....
این روزها درگیر یه حس تازه شدم، حسی که تقریبا بعد از اینکه وارد سیسالگیم شدم در من شکل گرفت و هر روز قوی و قویتر شد و اون هم دعوت یک انسان به زندگی عاشقانه و ساده و دوستداشتنیمون بود....
و امروز من حدود شش هفته است که وجودم جایگاه رشد و پرورش موجودیه که ثمره عشق من و محمدحسینه...
بله، من مادر شدم....
از روزی که فهمیدم هست، یه رنگ جدیدی توی زندگیم به رنگهای دیگه اضافه شد، محمد میگه یه معصومیت خاص گرفتی، خودم وقتی به خودم نگاه میکنم همونم اما این فداکاری که در وجود یک مادر وجود داره، یه روحانیت دوستداشتنی و ملموسی بهش میده... شاید خیلی از کسانی که از بچهدار شدن بدشون میاد حرف منو رد کنند اما برای منی که امروز وجودم لبریز از عشق به موجودیه که داره ذرهذره شکل میگیره، مادر شدن قشنگترین حس دنیاست....
تبریک مجدد
ممنون خانم... انشاالله به زودی خبر مادر شدن شما رو بشنویم(البته اگر واقعا مادر شدن رو دوست داری)
عزیزم تولد نی نی مبارک باشه..اینکه آقای محمدی می گن معصوم شدی، به نظرم یه حقیقته . خانوم ها وقتی باردار میشن گوگولی میشن. البته بگم ها شما گوگولی بودی. آخ آخ ولی مدام تصور می کنم آقای محمدی برات چه کارا که نمیکنه..فکر کنم یه سوپر مارکت سیار برات آماده کرده بنده خدا.
بسلامتی و دل خوش عزیز دلم . خیلی خوشحالم. ان شالله که خوش قدم و خوش روزی باشه براتون.
دقیقا ایشون حسابی این روزها دارن ازون کارهای عجیب و غریب خاص خودشون میکنند...
ممنون مهسا جونم... ایشالا یه روز خیلی نزدیک مامان شدن تو رو ببینم...