درخشش ستاره

درخشش ستاره

آسمان آرام است و ستاره باز هم می‌آید، می‌درخشد آرام...
درخشش ستاره

درخشش ستاره

آسمان آرام است و ستاره باز هم می‌آید، می‌درخشد آرام...

حس خوب زندگی و بوی پاییز....

این روزها، روزهای متفاوتی است برام...

اینکه هر روز صبح وقتی از خواب بیدار می‌شی علاوه بر صورت پر لبخند همسرت ، به یکی دیگه هم صبح بخیر بگی، حس جالب و شیرینیه...

کوچولوی دوست‌داشتنی ما که هنوز خیلی خیلی خیلی کوچیکه نبضش تقریبا شروع کرده به زدن، گاهی موقع نماز‌خوندن بیشتر این نبضشو حس می‌کنم... یه ضربه‌های خیلی خیلی ریز و شاید نامحسوس اما برای من که عاشقانه باهاش حرف می‌زنم همین ضربه‌های ریز ، تبدیل می‌شه به ضربه‌های بودن و زندگی...

لحظات عاشقانه مادری و فرزندی از همین روزها به شدت شروع شده... همراهی بابای مهربونش هم این همراهی رو به اوج می‌رسونه... یه روز که مرخصی بودم و خوابیده بودم، صدای زنگ پیامک بیدارم کرد... بابای مهربون نی‌نی، پیام صبح‌بخیر داده بود و گفته بود پاشو صبحانه بخور که نی‌نی گشنشه... و اون لحظه شیرین‌ترین لحظات زندگی سه‌نفر ما بود....

برای یه زن، مادر‌شدن قشنگ‌ترین حس دنیاست... پر از لطافت... این همراهی دائمی من و نی‌نی که هنوز اسم نداره، همراهی سه‌نفری ما در گردش‌ها و خیابان‌گردی‌ برای خرید ... این رفتن‌ها و آمدن‌ها، همه ملودی‌های فوق‌العاده‌ای از زندگی رو می‌نوازه که خیلی از تلخی‌ها رو تح‌تالشعاع قرار می‌ده و کمرنگ می‌کنه....

سختی توی زندگی همه آدما هست، اصلا باید سختی‌ها و مشکلات باشن، تا زمان رسیدن خوشی‌هایی حتی کوچیک، غرق در شیرینی اون‌ها بشیم... و من هم از این امر مستثنی نیستم و این سختی‌ها رو هم لمس کردم و چشیدم... یه روزهایی خیلی خیلی سخت، داغ‌های بزرگی رو تحمل کردم، یه روزهایی درگیری‌های روحی زیادی رو متحمل شدم...

هنوز هم گاهی این دلگیری‌ها گه‌گاهی به سراغم میاد... منم دلم پر از درد می‌شه، غمگین می‌شم از تنهایی، گرچه محمد همیشه هست و وجودش بزرگ‌ترین نعمت زندگیم بوده و هست، اما نبودن ‌همراه‌هایی که خیلی از خانم‌های با وضعیت من دارند، اذیتم می‌کنه... خواهری که می‌تونست این روزها خیلی همراهیم کنه، دو ساله که نیست... خواهر بزرگم دلمشغولی‌های زندگی خودش رو داره، و مادری که به خاطر عمل چشم و مشکلاتی که بعد از از دست دادن دخترش، باهاش دست به گریبان شد، خیلی زود، از دنیای فعالیت‌ها خودش رو دور کرد و اعلام کرده که نمی‌تونم خیلی روش حساب کنم...

این روزها این تنهایی رو بیشتر لمس کردم، وقتی حالت‌ تهوع و ناراحتی‌هایی از این دست، باعث می‌شه نتونم خوب غذا بخورم، دلم یه همراه می‌خواست، دلم خونه گرم و پر مهر مامانم رو می‌خواست، دلم خواهرانه می‌خواست... اما، هر روز از زور گرسنگی من و محمد می‌گردیم تا بین رستوران‌ها یه رستوران مرتب و معتبر پیدا کنیم و بعد یه وعده غذای سالم انتخاب کنیم ... و چه قدر این غذای بیرون خوردن می‌تونه برام مضر باشه اما چاره‌ای نیست...

این روزها این تنهایی رو بیشتر لمس کردم، اما وجود یه موجود دوست داشتنی و همراهی محمد، امید و شوقم به زندگی رو هر روز بیشتر می‌کنه، و بعد محکم‌تر از همیشه، با یه روحیه خوب لحظات زیبا رو با تمام وجودم لمس می‌کنم....

این‌ها رو گفتم تا یادم بمونه، در کنار شیرینی‌های بی‌نظیر زندگیم، درد‌هایی هم بوده که شاید وجود همون درد‌ها من رو محکم‌تر کرد و روحم رو صیقل داد... و حالا با وضعیت جدید، و فرزندی که در وجودم لحظه به لحظه در حال رشد کردنه، حس خوب زندگی کردن رو بیش از پیش لمس می‌کنم...

و عاشقانه، برای بودن این عضو جدید زندگی پر از مهرمون رو دوست دارم...

*****

برنامه‌ریزی‌های زیادی برای امسال داشتم، از جمله پیانو که خدا رو شکر خوب دارم پیش‌ می‌رم و به سرانجامش می‌رسونم... یکی از برنامه‌های امسالم هم درس‌خوندن بود که بعد از تغییر رویه فعلی زندگیم، درس‌خوندن از اولویت‌هام خارج شد و با سرعت به سوی رویاهایی که سال‌ها داشتم در حرکتم...

انشا‌لله از بعد از عید و آغاز سال‌ جدید، رویای خانه‌داری و همسری و مادری کردن با تمام وجود به مرحله اجرا در میاد... و من بعد از سال‌ها کار کردن در محیط اجتماع، به سمت آرزوها و رویاهام حرکت خواهم کرد... به سمت زندگی، زنانگی‌ها دوست‌ داشتنی، البته مدتی به مادری کردن در روزهای ابتدایی تولد، جوجه کوچولومون خواهد گذشت، اما به مرور طبق برنامه‌ریزی که دارم ساعات زیاد‌تری به کتاب‌خوندن خواهم گذراند، به تزریق عشق و محبت در محیط خونه، به انتظار من و جوجه کوچولو برای رسیدن باباییش به خونه، به پیانو و نت‌های زیبا و بالا و پایین‌های پیانیست شدن، و کمی بعد‌تر به علم کردن بساط بوم و پایه و رنگ روغن و باز هم عطر خوب نقاشی....

و من باز توی رویاهام به زندگی و مادری کردن برای فرزندان می‌رسم، به عشقی که روز به روز به همسرم بیشتر و بیشتر خواهد شد، به نت‌های زیبای پیانو، به شیشه‌های رنگارنگ ترشی و مربا، به خلاقیت‌های روزانه در تغییر دکور، به عصرانه‌های خنک بهاری و پیک نیک رفتن با بچه‌ها و تماشای بازی شاد اون‌ها با پدرشون...

و من باز هم در رویای زندگی غرق خواهم شد که شاید رویاهای خیلی خیلی ساد‌ه‌ای باشن، اما زیبایی زندگی برای من در اون لحظاتی خلاصه می‌شه که کنار خانوادم باشم و بتونم رکن اصلی شادی اون‌ها باشم... بتونم از انرژی اون‌ها جون بگیرم و برای تربیت و رشدشون همراه با اون‌ها خودم رو از نظر فکری و اعتقادی و معنوی و روحی رشد بدم...

*****

پنجشنبه یه روز به یادموندنی و زیبا بود... روز تولد متولد پاییزی من... و با وجود شرایطی که وجود داره، امکان سورپرایز کردن محمد حسین یه کم سخت بود برام... تنها کاری که تونستم بکنم این بود که برای عصر پنجشنبه یه میز توی کافه مسعودیه رزرو کنم تا با هم لحظات خوبی داشته باشیم... و همین طور خوابهای طلایی که فقط و فقط برای محمدحسین می‌زنمش... بالاخره تونستم تا روز تولدش این نت رو یاد بگیرم... گرچه هنوز به صورت رسمی براش اجرا نکردم، اما یه نت دوست داشتنی دیگه به اسم اسپنیش رومنس آماده کردم و براش زدم....

هدیه تولدش اما خیلی سورپرایزش کرد... یه ساعت کاسیو  سه کاناله که برای خریدنش با این اوضاع فعلیم چند روزی درگیر بودم... چند روزی توی ساعات کاری می‌زدم بیرون تا بتونم بدون اینکه محمد متوجه بشه بخرمش و یه جایی پنهان کردم تا روزی که رفتیم کافه مسعودیه و اونجا بهش دادم و برق چشماش و شادی که نمی‌تونست پنهانش کنه، همه از خوشحالیش حکایت داشت...

متولد پاییزی من، امسال من و جوجه‌ کوچولو هر دو با هم تولدت رو تبریک گفتیم... هر دو با هم برای خرید هدیه تولدت تلاش کردیم... هر دو با هم صبح بیست و یکمین روز پاییز، خدا رو به خاطر چنین روز قشنگی که تو رو به ما هدیه کرده شکر کردیم...

بابایی  پاییزی و مهربون،  تولدت مبارک...

نظرات 3 + ارسال نظر
لمیس دوشنبه 25 آبان 1394 ساعت 10:50

وااااااااااااااااااااااااااااااای عزیزم مبارکهههههه
مامان شدی
ای جان نی نی رو قربون
خیلی خیلی خوشحال شدم
خیلی مراقب خودت باش
به همسرت هم تبریک بگو
" لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم"

قربونت برم دوستی جونم... ایشالا قسمت خودت بشه و من مامان شدن تو رو ببینم....

سما دوشنبه 25 آبان 1394 ساعت 09:57 http://Thisissama.loxblog.com

وااای تبریک میگم عزیزممممم
از اون پستت تو اینستا شک کرده بودمااااا
ایشالا قدمش خیره عزیزمممم
باورم نمیشه، همه دور و بریای من دارن بچه دار میشن... حتی دوست قدیمی مجازی م...

مرسی سما جونم... آره دقیقا شکت به جا بود اما من هنوز توی اینستا اعلام رسمی نکردم... به خاطر وجود آدم‌های به شدت ف...،

نگار یکشنبه 24 آبان 1394 ساعت 10:06

سلام
خیلی خوشحالم که میبینم این همه زندگی توی روزهات جاریه
از خدا میخوام که این حس همیشه تداوم داشته باشه .
خیلی زیبا بود پستت
به خاطر اون تولد هم تبریک میگم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.