درخشش ستاره

درخشش ستاره

آسمان آرام است و ستاره باز هم می‌آید، می‌درخشد آرام...
درخشش ستاره

درخشش ستاره

آسمان آرام است و ستاره باز هم می‌آید، می‌درخشد آرام...

هفته چهاردهم و جوجه‌ای در حال قدکشیدن...

چه قدر بده که این همه دیر به دیر دارم اینجا می‌نویسم، شاید یکی از دلایلش این بوده که از وقتی تصمیم گرفتم یه کوچولو رو به این دنیا دعوت کنم، در دفترچه‌ای شروع به نوشتن براش کردم و به همین خاطر روزنگاری‌ها و البته خاطرات ویژه این ایام رو دارم توی اون دفترچه می‌نویسم... از طرفی هم اینستاگرام و به روز کردن اون، یه میزانی آدم رو از به روز کردن وبلاگ دور می‌کنه اما من همچنان به وبلاگ‌نویسی بیشتر از هر شبکه اجتماعی دیگه‌ای علاقه‌مندم ...

از روزانه‌های این روزها باید بگم که تست غربالگری مرحله اول رو دادم و امروز باید جوابش رو بگیرم... در جواب سونوگرافی باز هم تصاویری از جوجه‌مون رو دیدم که بسیار بسیار لذتبخش بود... کوچولوی ما فک و جمجمه‌اش شکل گرفته و داره دستاش در میاد... اون روز قدس 10 سانت بود و 56 گرم وزنش بود... اون روز یعنی دو هفته پیش تقریبا یعنی الان باید بزرگتر شده باشه ... توی جواب سونو که سالم بود اما باید منتظر جواب آزمایش خون غربالگری هم باشم و بعد از اون مرحله دوم غربالگری رو دو هفته دیگه باید انجام بدم تا تقریبا 85 درصد از سلامت مغزی کوچولومون مطمئن بشیم...

توی سونوگرافی حسابی تکون می‌خورد و شیطونی می‌کرد... البته من هنوزم تکون‌هاش رو حس نمی‌کنم... واقعا اگر تهوع‌های این روزها نبود، اصلا وجود جوجه‌مونو حس نمی‌کردم.... چون فعلا تغییر خاصی در ظاهر من به وجود نیاورده... حدودا یک هفته دیگه هم سونوی تعیین جنسیته و من دل توی دلم نیست بدونم این روزها دارم با دخملم حرف می‌زنم یا با پسلی مامان... همه ازم می‌پرسن دوست داری چی باشه ؟ و من بر خلاف همه که می‌گن سالم باشه هر چی باشه، می‌گم: سالم باشه دختر باشه.... البته اگرم پسلی شده بازم عزیز دل مامان و باباشه... اسم نی‌نی رو هم انتخاب کردیم اما فعلا نمی‌گم....

این روزها درگیر فعالیت‌های مربوط به خونه‌ و تعویض اونیم... گرچه من آپارتمان شماره 28 رو با تمام وجودم دوست دارم، اما آپارتمان نقلی ما فضای کافی برای حضور فسقلی رو نداره... و مجبوریم با یه کم فشار مالی خونه رو عوض کنیم... حالا توی این شرایط هم از هر کسی که می‌خوایم کمک بگیریم یا داره خونه می‌خره یا ماشین و یا کلا خودش از ما بدتر به شدت نیازمنده... این روزها یه عده یه قولایی دادند که اگر به همان قول‌های اندک اکتفا کنیم پول خونه جور می‌شه انشالله... تا خدا چی بخواد....

کنار کار و فعالیت‌های روزمره‌ای که هفته‌های پیش به اوجش رسیده بود، کلاس پیانو سه هفته ایه که تعطیل شده، البته خیلی اتفاقی، یه هفته من نتونستم برم، یه هفته استاد نتونست بیاد و هفته سوم هم تعطیل رسمی... منم در این مدت کم تمرین کردم اما بعد از خواب‌های طلایی، نت گل‌گلدون رو شروع کردم که خیلی خیلی قشنگ اما سخته....

هوای نفس‌گیر تهران دو هفته گذشته حسابی حالم رو بد کرده بود... تصمیم داشتم یه هفته‌ای برم شمال و از این هوای خفه‌کننده دور بشم اما دکترم تا قبل از پایان ماه چهارم اجازه سفر نمی‌ده و به همین خاطر یه کم ریسک بود اگر سرخود می‌رفتم شمال... و توی این هوا چند روزی سرکار هم نرفتم و خونه‌نشینی هم خودش یه درد بزرگه... اینکه نتونی بری تجریش و پارک و تئاتر و سینما خودش درد بزرگیه.... البته ناگفته نماند که من یه کم ناپرهیزی کردم و دو تا فیلم سینمایی رو در همین هفته گذشته دیدم، جامه‌دران و شیفت شب... که بدک نبودند... و همین سینماگردی و یه تجریش رفتن کوتاه خودش باعث شد چند روزی باز حالم بد باشه و تهوع‌های شدید برگرده و سردرد‌هایی که تمومی نداشت...

این هم از روزگار ما در هفته‌های یازدهم و دوازدهم و سیزدهم و از امروز هم هفته چهاردهم آغاز شد...

برای این هفته نوشته شده:

طی هفته گذشته و این هفته او می‌تواند اجزای صورتش را بیشتر تکان دهد و خودش را برای شما لوس کند آن هم به این دلیل است مغز او پالس‌های عصبی برای صورتش می‌فرستد.

تازه چنگ انداختن را هم از همین هفته شروع کرده است. رشد موهای او به سرش محدود نمی‌شود و کمی مو نیز روی ابروهایش قرار می‌گیرد. پوششی از مو بدن او را می‌پوشاند که این پوشش کرک‌دار بدن او را گرم می‌کند و با چاق شدن کودک در بدن شما این کرک هم می ریزد با این حال ممکن است که این کرک‌ها تا بعد از به دنیا آمدن بچه همراه او باشد. اما این را بدانید که پس از مدتی از روی بدنش ناپدید خواهد شود.

قد: ۱۰,۲ سانتی متر

وزن: ۷۰ گرم

 و من بی‌صبرانه منتظر لمس لحظاتی ام که پالس‌های جوجه کوچولومون رو حس کنم و غرق لذت حضورش بشم... و واقعا مادر شدن لذت‌بخش ترین حس دنیاست و باید تجربه‌اش کرد تا فهمید تا این حس چه شیرینی عمیق و چه لذت بزرگی رو به یه مادر می‌تونه هدیه کنه....

.....

هفته گذشته یه نهم دیگه هم از راه رسید و  75 امین نهم زندگی من و محمدحسین هم رقم خورد... جالبه که اولین بار خبر مادرشدنم رو یکی از نهم‌های زندگیم بود که شنیدم... نهم آبان‌ماه... همون روزی بود که من و آقای همسر حس مادر بودن و پدر بودنمون رو در جواب آزمایش بیش از قبل لمس کردیم.

برای نهم این ماه هم یه کم تلاش کردم یه جشن کوچیک بگیرم... یه قرمه‌سبزی خیلی بدمزه درست کردم یه کم اولویه که اونم بد شد... خوراک لوبیا چیتی برای شام آقای همسر که اونم خوب نشد... و یک کیک که حداقل اون خوب از آب درومد... نمی‌دونم چرا حس می‌کنم دیگه نمی‌تونم غذا‌های خوشمزه بپزم...  از قابلیت‌های خانه‌داریم داره کاسته می‌شه انگار... و این خیای تاسف‌برانگیزه...

.....

این روزها یه کم دلگرفته و پر استرسم به خاطر قضیه خونه... نمی‌خوام فشاری روی خودمون بیارم و مرتب به خودم می‌گم اگرم نشد ایرادی نداره همین خونه خودمون می‌مونیم اما قلبا دلم می‌خواد واسه کوچولومون اتتاقی بچینم هر چند ساده و با دستای خودم تزئینش کنم...

جدای از همه این مسائل، حس و حالایی دارم که یه کم برای خودم عجیبن... یه جور بازگشت خاطرات، یه درد، یه شیرینی... یه حسی شبیه «بیا با هم بریم شمال، دلم گرفته راضی‌ام به این خیالای محال»....

نظرات 5 + ارسال نظر

سلام ستاره جونم
خوشحالم که سرت به قد و وزن و مشخصلاتش گرمه و متاسفم که به خاطر هوا روزای سختی رو می گذرونی
منم یه کم بهترم و حالا دیگه مشتاقانه منتظرم تا هر وقت خواستی اولین عکسای مامانی تو بگیریم
هر وقت حالت بهتر بود منتظرتم

خدا رو شکر بهتری تو هم ... تقریبا حالتای تهوع و ... بهتر شده اما به فکر آماده‌سازی ظواهرم تا آماده عکسای نی‌نی بشم...

نیره دوشنبه 14 دی 1394 ساعت 14:49

ان شاالله یک خونه خوب و مناسب گیرتون بیاد. در مورد آشپزی هم شاید مربوط به تحمل نکردن بوها باشه. درست یمشه نگران نباش.

شاید هم کمی به بی‌حوصلگی من ارتباط داشته باشه و اینکه خیلی زود خسته می‌شم و نمی‌تونم مدت زیادی رو به آشپزیم برسم...

پولک دوشنبه 14 دی 1394 ساعت 09:44

نمیدونم چرا پرشین بلاگ اینجوری شده

[ بدون نام ] یکشنبه 13 دی 1394 ساعت 09:31 http://yanooshka.persianblog.ir

مرسی عزیزممممممم منم خیلی ذوق کردممممممم خوبی؟ جوجه ت خوبه؟؟؟؟؟؟ من که ادرس گذاشتم واسه ت عزیزممممم دوباره میزارم

جوجه من هنوز خیلی کوچولویه... این آدرس وبلاگت باز نمی‌شه

پولک شنبه 12 دی 1394 ساعت 15:14

ستااااااااااره سلامممم منو یادت میاد؟؟؟؟؟مبارکههههه مامان شدی عزیزمممم؟ ادرس تو از سما گرفتم خیلی تبریک میگم ایشالا بسلامتی دنیا بیاد
جوجوی من هفته ۲۱

واااااای پولکی چه طوری دختر؟؟؟ واقعا تو هم داری مامان‌می‌شییییییی؟!!!! نمی‌دونی چه ذوقی کردم پیامتو دیدم... من کجا پیدات کنم پس دختر؟

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.