-
آبجی آسمونی من تولدت مبارک...
چهارشنبه 21 مرداد 1394 16:14
روزهایی رو گذروندم که روزهای خوبی نبود، سخت بود، دلتنگ بودم، روزهایی که همه لحظاتم با دلگیری و اشک گذشت... آقای همسر که سعی میکرد مدام باشه تا من این بحران روحی رو پشت سر بزارم اما با تمام وجودم حس میکردم مستأصل شده بود از این تغییر رویه و این همه حال بدی که من داشتم پشت سر میگذاشتم... بعد از اتفاقی که روز سهشنبه...
-
مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد.....
شنبه 17 مرداد 1394 17:36
پیام امروز تو: مشترک مورد نظر در دسترس نمی باشد...... . . . بغض چندین باره من.... «محمدحسین»
-
تنهایی...
چهارشنبه 14 مرداد 1394 10:54
خدا نکنه آدم اسیر دکتر رفتن بشه توی این مملکت... هزینههای ویزیتها و آزمایشها یه طرف، علافیهای مربوطه هم از طرفی دیگر و بعد هم انگار یه جورایی هر چی دکتر میری بیشتر باید بری دکتر... پروسه دکتر رفتنهای من هم یه ماهی شروع شده... در واقع دکتر پوست و داخلی و تیروئید و ... همه همزمان شد و امروز رفتم تا آزمایشهایی که...
-
راز چشمها...
سهشنبه 13 مرداد 1394 09:44
امروز یه روز خوبه چون کلاس پیانو دارم و بیصبرانه منتظر تمریناتی ام که استاد برای این هفته میده... دلم گرفته اما این دلگرفتگی من روزهاست که همراهمه و دیگه شده مثل یه درد دائم برام... غم نبودن زهرا، تنها موندن مامانخانم و روزهای زندگی که همیشه یه برگ نا خوش هم برای آدم رو میکنه باعث میشه این دلگرفتگی گاهی بهم...
-
تورق خاطرات... روزنگاریهای من...
شنبه 10 مرداد 1394 14:32
چند روزی میشه که شروع کردم به منتقل کردن همه آرشیو وبلاگ قبلیم که در بلاگفا بود به اینجا... خدا رو شکر، بلاگاسکای این قابلیت رو داره که همه مطالب رو با همون تاریخها به اینجا منتقل کرد... اما این انتقال مطالب یه جورایی مثل ورق زدن دفترچه خاطراته... با اینکه دارم سعی میکنم مطالب رو تند و تند کپی کنم تا زمان زیادی...
-
اولین جلسه کلاس پیانو....
چهارشنبه 7 مرداد 1394 10:45
اولین جلسه کلاس پیانو دیروز برگزار شد... و من بالاخره پشت پیانو نشستم و انگشتهامو بر اساس روند منظمی روی کلاویهها گذاشتم... استاد گفت و گفت و گفت و من با تمام وجودم داشتم گوش میکردم... وقتی قرار شد از کلاویه دو شروع کنم و هر دو دست هماهنگ دو ر می فا سل لا سی رو بزنن، کمی گیج شدم... حرصم گرفت از اینکه نمیتونستم مثل...
-
کسلی...
سهشنبه 6 مرداد 1394 10:01
امروز اصلا حالم خوب نیست... هم خوابم میاد... هم سرم درد میکنه... هم گیجم... یک هفته بود منتظر بودم سهشنبه زودتر از راه برسه و برم کلاس پیانو ، امروز با اینکه سهشنبه از راه رسیده، اما این همه حالم پر از بی حوصلگیه، پر از رخوت... دیروز تولد مهسا دوست گلم بود و منم تصمیم گرفته بودم با همکاری دوستای دانشگاه سورپرایزش...
-
هفته پر مسافرت... هدفی که بالاخره محقق شد
یکشنبه 4 مرداد 1394 11:36
یه چیز خندهدار بگم اول: نمیدونم چرا بیخودی فکر میکردم وبلاگم رو توی پرشین بلاگ ساختم و آدرسی که به خیلیا دادم پرشین بلاگ بود. جالبتر اینکه از چهارشنبه که از سفر اومدم، هی دارم مدیریت وبلاگ پرشین بلاگ رو باز میکنم که بتونم پست جدید بنویسم اما دیدم فیلتر شده و کلی غصه خوردم که چه بدشانسم من و وبلاگم باز دوباره نا...
-
یه خاطره شیرین دیگه
یکشنبه 21 تیر 1394 12:58
مراسم سالگرد ازدواجمون هم برگزار شد.... مثل هر سه سال گذشته، خوب و شیرین و به یادموندنی.... امسال هم رفتیم رستوران برج میلاد، چون واقعا رستوان زیباتری از اونجا نبود، رستورانی که هم ویوی اونجا رو داشته باشه و هم غذاهاش با کیفیت باشن و خاطرهانگیز باشه واقعا... هدیه امسال هم یه جفت گوشواره بودو یه ساعت بند قرمز اسپرت...
-
چهار سالگی...
شنبه 20 تیر 1394 15:38
این قدر اینجا سوت و کوره که آدم دلش نمیاد چیزی بنویسه... یه جورایی این بلاگفا ذوق و شوق وبلاگنویسمو نابود کرد... اما از اونجایی که وبلاگم برام حکم دفترچه خاطراتمو داره، من همچنان به نوشتن ادامه خواهم داد... امشب، شب سالگرد ازدواجمونه... یه روز خاص و متفاوت برای من و آقای همسر... بیست و یکم تیرماه سال 1390، احتمالا...
-
خودشناسی...
شنبه 13 تیر 1394 12:11
داشتم چرخی در وبلاگها میزدم که ا ینجا رو دیدم، آزمون خودشناسی جالبی بود نتیجه آزمون خودم که این بود: یک آفرودیت خدابانوی عشق و زیبایی و هنر خدابانوی کیمیاگر ایزدبانوی شهوت اغواگر خلاق و عاشق پیشه دوستدار زیبایی زیبا و جذاب و دوست داشتنی شور زندگی عاشق زندگی انتخابگر تجربیات زندگیش متنوع خاص پیشرو درگیر ظاهر منحصر به...
-
وبلاگنویسی مطرود شده...
شنبه 13 تیر 1394 10:41
بلاگفا بالاخره کم و بیش برگشت اما مسأله خندهدار اینه که پسورد منو قبول نمیکنه و میگه که اشتباهه... وقتی درخواست پسورد میکنم به ایمیل قبلیم که مسدود شده میفرسته... وقتی ایمیل میزنم بهشون جواب پرت میدن و هنوز با اینکه یک هفتهای از درست شدن تقریبی بلاگفا میگذره من موفق نشدم صفحهم رو باز کنم از طرفی یکی از...
-
تولدی دیگر...
یکشنبه 31 خرداد 1394 11:47
برای من که سالهاست دارم وبلاگنویسی میکنم، این خراب شدن یه دفعهای بلاگفا، خیلی سخت بود. تقریبا هر روز چک میکردم تا ببینم درست شده یا نه. اما دیگه صبوری من به پایان رسید و تصمیم گرفتم درخشش ستاره رو توی بلاگاسکای راه بندازم. بعضی از دوستانم توصیه کردند که بیام به بلاگاسکای اما یکی از مهمترین دلایل مخالفت من این...
-
یه عالمه حرف...
یکشنبه 13 اردیبهشت 1394 09:07
امروز یه شروع دیگه از یه هفتهی کاری دیگه است. بنده نیز بسیار پر انرژی و شاد اومدم و توی تحریریه جدیدمون پشت میزم و کنار پنجره باز رو به حیاط، دارم برنامههای این شروع جدید رو توی ذهنم مرور میکنم. یه کم نیاز دارم وارد کار خبر بشم و به همین خاطر این چند روز، مدام به این فکر میکردم که روند گزارشنویسیم رو این بار با...
-
پولهای زور...
دوشنبه 31 فروردین 1394 09:09
گفته بودم دلم یه کلاس جدید میخواد، بالاخره تونستم یه کلاس خوب پیدا کنم که از این هفته هم شروع میشه... البته اینکه برای آموزشی برم و یا اینکه خودم هفتهای دو روز برم شنا، هنوز تصویب نشده. با توجه به اینکه کمی شنا بلدم و معمولا وقتایی که میرم استخر، حسابی شنا میکنم، فکر میکنم نیازی به آموزش ندارم، اما از طرفی دوست...
-
تفریحات عقبافتاده...
یکشنبه 30 فروردین 1394 09:26
پایان هفته گذشته بسیار خوب گذشت... دو برنامه مهم و تفریحی رو عملیاتی کردیم... خدا رو شکر من و آقای همسر برنامههای تفریحی رو زود عملیاتی میکنیم، اما به برنامههای درسی و مطالعاتی که میرسیم همش وقت نداریم... چهارشنبه رفتیم سورتمه تهران و در واقع بوستان گلابدره، فضای دنج و آرومی داشت، البته یه کم زیادی خلوت بود.......
-
فروردین کشدار...
چهارشنبه 26 فروردین 1394 09:41
گرچه روزهای فروردین همیشه خیلی کشدار میگذرند، اما نمیدونم من چرا باز هم به برنامههام نمیرسم... در بین همه کارهایی که روی هم تلمبار میشه، برنامههای خاصی برای شبها ریختم تا بتونم بیشتر از قبل کتاب بخونم، اما متاسفانه نمیشه... امسال بعد از تعطیلات کتابخونهم رو مرتب کردم و بخش زیادی از کتابهامو بستهبندی کردم،...
-
حس خوب یعنی بهار، یعنی بارون...
شنبه 22 فروردین 1394 09:45
داره یه بارون خیلی خوشکل میاد... یه بارون، که آدم دلش میخواد پنجره رو باز کنه و با تک تک قطرههاش پرواز کنه... یه بارون زیبا توی این هوای بهاری که آدم دلش میخواد بره وسط یه دشت سر سبز و دستاشو باز کنه و صورتشو بگیره رو به آسمون و حسابی بهاری بشه... پنجرهها رو باز کردم، وسط انجام یه سری کار بودم، که دلم نوشتن...
-
روز مادر... روز زن....
چهارشنبه 19 فروردین 1394 09:48
روز مادر، روز زن، روز تمام فرشتههای زمینی مبارک... دیروز یه دلنوشتهای از طرف دوستی برام اومد که خیلی دوسش داشتم و با خوندنش بغض کردم و دلم هوای مامان خانم رو کرد... متن این دلنوشته این بود: «دیروز به مادرم زنگ زدم بعد از مرگش تلفن ثابت خانهای را جمع نکردیم نمیخواهم ارتباطمان قطع شود هر وقت دلم هوایش را میکند، به...
-
سری که درد نمیکنه...
سهشنبه 18 فروردین 1394 09:52
شنیدید میگن سری که درد نمیکنه رو دستمال نمیبندن... قضیهی منه... قبل از عید حس کردم یکی از دندونهام که سالهای قبل عصبکشی و پر شده بود، یه کوچولو از پر شدگیش ریخته و گفتم تا بدتر نشده برم دندانپزشکی تا دوباره پرش کنن... وقتی رفتم دندانپزشکی، عکس گرفتند و گفتند مشکل ریشه داره و باید متخصص ریشهمون ببینه... متخصص...
-
ایام کار هم رسید...
شنبه 15 فروردین 1394 09:53
ایام کار هم رسید... خدا رو شکر البته چون واقعا تعطیلات عید کل زندگی آدمو مختل میکنه. به نظر من باید این تعطیلات یک هفته باشه و از هفته دوم همه کارها مثل روال قبل شروع بشه چون واقعا وقتی آدم سر کار نمیره و تعطیله روند خواب و خوراک و زندگیش کلا به هم میریزه... امروز اولین روز کاره و من بسیار پر انرژیام... دلم...
-
نوروز بمانید که ایام شمایید...
سهشنبه 11 فروردین 1394 09:54
نوروز بمانید که ایام شمایید آغاز شمایید و سرانجام شمایید صدای پای سیامین سال زندگی من هم رسید و سال نو شد و سال جدید هم از راه رسید... مثل همه سالها، عید رو بیشتر توی روزهای آخر اسفندماه دوست دارم و از تعطیلات خیلی خوشم نمیاد، و یکی از دلایلش هم اینه که خیلی از برنامههای زندگی آدم رو همین تعطیلات به هم میریزه......
-
آخرین حرف سال 93...
چهارشنبه 27 اسفند 1393 10:00
و بالاخره آخرین روز کاری سال 93 هم رسید... امروز یکی از پرکارترین روزهای ساله، چون دیگه باید همه کارهای نصفه و نیمه رو تمام کرد و مرتب و تمیز در انتظار سال نویی نشست که صدای قدمهاش داره میاد کمکم... وقتی به سالی که گذروندم فکر میکنم، یه نفس عمیق میکشم و تصاویر زیادی، مثل یه قطعه فیلم جلوی چشمام رژه میره......
-
طعم سینما...
شنبه 16 اسفند 1393 10:04
در هفتهای که گذشت من و آقای همسر دو تا فیلم رو رفتیم و دیدیم که اولی به انتخاب خودمون نبود و فقط جهت سرگرمی انتخابش کردیم و دومی، به پیشنهاد دوستان فیلم بین. سه شنبه، تمشک رو رفتیم و دیدیم که فیلم خوبی بود و من خوشم اومد... گرچه یه ضعفهای آشکاری هم داشت اما فیلم داستان داشت و ریتمش هم خوب بود... ضمن اینکه بازیگری...
-
سفری که محقق نشد... تنها در خانه
سهشنبه 12 اسفند 1393 10:05
روژه مسافرت فعلا به حالت تعلیق در اومد به دلایلی... یکی از اون دلایل اینه که الان برای رفتن به اونجایی که مدنظرمونه هوا سرده و باید کمی صبر کرد... اما در هفتهای که گذشت وقتی بحث مسافرت جدی شد، من و آقای همسر بسیار بسیار حول محور پیدا کردن یه فضای خوب تفریحی شاد و آرامبخش، تحقیق کردیم و پرس و جو کردیم و فعلا روی یک...
-
سودای سفر...
شنبه 9 اسفند 1393 10:06
با توجه به اینکه من و آقای همسر تصمیم گرفته بودیم برای تعطیلات عید، تهران بمونیم و سفری نریم، امروز حس سفر رفتن من یه هوووووییی گل کرد و دلم خواست در این فرصت باقیمانده تا عید یه سفر بریم... خدا بگم چی کار کنه، اون کسی رو که فکر سفر انداخت توی سرم... الانم مدام فکر سفر توی سرمه... دلم یه جای آروم میخواد، که هم بشه...
-
حال دلم...
یکشنبه 3 اسفند 1393 11:09
حالم خوبه... یه آهنگی از لارا فابین رو دارم گوش میدم که حالم رو خوب میکنه ... اون قدر با این آهنگ حس خوبی بهم دست میده که همزمان که دارم گوش میکنمش، لبخند میزنم... انگار یه جای دیگه سیر میکنم... این آهنگ برای من یه جوریه... وقتایی که حالم بده، بدترم میکنه و وقتایی که حالم خوبه، باهاش پرواز میکنم... هفتهی...
-
تعطیلات... اولین تجربه... اهداف بلندمدت...
شنبه 25 بهمن 1393 13:58
سه روز تعطیلات با اینکه فکر میکردم کسلکننده خواهد گذشت، اما خوب بود و در واقع اون قدر زود تموم شد که دیشب حس کردم چه قدر دلم میخواست باز هم ادامهدار بشه... با وجود اینکه همیشه تعطیلات، یه جورایی نظم زندگی رو به هم میزنه، اما گاهی عجیب میچسبد همین بی نظمیها... روز اول که به پارکگردی در بوستان طالقانی و آب و...
-
صدای دنیا...
سهشنبه 14 بهمن 1393 14:01
داشتن هدفهای کوچیک به خاطر نبود جسارته که خیلی از ما توی مسیر زندگی درگیر این ترس و از دست دادن جسارت میشیم. تا حالا دقت کردید که وقتی جوونتر هستیم جسارتهامون بیشتره؟ وقتی بزرگتر میشیم، محتاطتر میشیم. این در واقع به خاطره رفتاریه که محیط اجتماعی اطرافمون به ما تلقین میکنه. به ما تلقین میکنه که یه لقمه نون...
-
پایان ماراتن امتحانات...
دوشنبه 13 بهمن 1393 14:02
بالاخره امتحانات تموم شد... خوب بود اما سخت و طاقتفرسا... خوب بود از این جهت که اکثر امتحانا رو خوب دادم و تا الان که 5 تا از نمرهها اومده، 4 تاش بیست بوده و یکی 18 که اون 18 از صبح روی مخمه... امتحانی که مطمئن بودم صد در صد بیست میشم رو چرا باید 18 میگرفتم... 5 نمره دیگه هم مونده که 4 تاشو مطمئنم بیست میشم...